روباه گفت:
کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی.
رفتن با آمبولانس از شمال تا مشهد هزینه زیادی داشت. با ماشین شخصی رفتیم. کلمن یخ هم روی زانوهام بود. من در طول این مدت محو زیبایی دختر بچه بودم. یخها باعث میشدند تا رفتن به شهرشان بو نگیرد...
"کاظم لمسو"
"داستان کوتاه کلمن و بچه"
بر اساس واقعه تابستان سال1393 برای مسافران فرهنگی- دبیرستانی در بابلسر
اینستاگرام: سخن بزرگاناو مرا زندانی کرد. تا جایی که کودک بودم جسمم را و در عمق نا آگاهی روحم را تسخیر کرد.
از بچگی خود چه یاد دارید؟