ساعت ۹درست پشت درم
رفتگر های سبز فسفری ات
سطل های زباله ی مشکوک
کیسه های سیاه بی هویت

نامه هایی که عاشقانه بریز
گریه هایی که ملتمس شده را
بین انبوه کاغذ و تفتیش
گل سرخی که لب پرس شده را

اینهمه گُربه چیست درمن ِ تو
اینهمه سگ که هار در من ِ من
فاضلابم که با تمام وجود
در همین بیت باز کرده دهن

قورت دادم تمام شهرم را
مثل حمام فین که کاشی را
هضم برگی که سبز در یک کرم
مثل مردم که این حواشی را ...

پشت کردم به هرچه بی..نا..نه...
قورت دادم چراغ قرمز را
ذهن مجهول ِچای حل میکرد
چند شاخه نبات حافظ را

ریختم در خودم تمامم را
فحش دادم به هرچه من بودن
چند چاه از خودم که پوسیدم
با طنابی به اسم زن بودن

نصف نوشابه در زباله ی من
نصف یک لاک کهنه بی اسِتُن
نصف سیبی که از دهن افتاد
روی دستان هرزه ی نیوتون

هر ولنتاین را به هر عنوان
به همین کیسه ها اضافه شدن
روز آلزایمرت به میلادم
مثل ۲۳ی همین بهمن


ـ عشق ای عشق هضم ناشدنی
مثل هر شیشه ای که در دل خاک
هفت سال از تنم جدا نشدی
مثل انگور هفت ساله ز تاک ـ

جمع کن کیسه را دهانم را
رفتگر ها هنوز پشت درند
هرچه mp3 فشرده امت
بی خداحافظی تورا نبرند

تا تو را شعر را تمامم را
حومه ی شهر را بسوزانند
روی قران یادگاریِ من
رفتگر ها نماز می خوانند



نویسنده : منصوره لمسو




منصوره لمسو - فرمانروای خاموش-شهریار صامت- کاظم لمسو