اوایل نماز می خواند ولی در گفتار و رفتارش کفر و کینه و ناعدالتی و بی تفاوتی ها موج میزد و آموختم که این جزیی از نماز و اعتقادات است... و چون در هر کاری اعتقاد به زیربنای قوی داشت، من در همان سالها آینده خودم را با آن ویژگی محکم تر کردم...

کمرم به خوابیدن روی تختها عادت ندارد... فرشهایی که از بچگی پشتم را گرم کردند، اگرچه مستقیماً ناز و نوازشم نکردن... کارتن ها کیفیت بهتری دارن...کارتن خواب ها حاضرم جایم را با شما عوض کنم...ولی فرشها صورتم را بوسه می زدند وقتی پاهای آن مرد سرم را  روی فرش می فشرد و خونهایی که میان گلهای قرمز فرش گم می شدن..نه او عقده ای نبود...او نامعلوم بود..






کاظم لمسوx-لمسوx-بررسی آثار لمسوx-زندگی نامه لمسوx-بیوگرافی لمسوx-نویسندگیx-داسنان های کاظم لمسوx-مرد ریش دارx