فرمانروای خاموش
Kazem Lamsoo
۱ مطلب با کلمهی کلیدی «داستان ناامید از کاظم لمسو» ثبت شده است
داستانهای چند کلمه ای- 3
خیال مرگ:
پدر، از سر عقده هایم هر خیالی از تو را در ذهنم کشتم. جز یکی و آن یکی
ادامه مطلب...
۱۰ مهر ۹۵ ، ۱۸:۱۵
۶ نظر
۴
۰
کاظم لمسو
.......... تو یک مهــــــار ناشدنی هستی ...........
دنبال کنندگان
۴۹ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
منوی اصلی
خانه
درباره من
سرآغاز
تماس با من
طبقه بندی موضوعی
جملات ماندگار
(۱۸)
سخن بزرگان
(۱۸)
سکانس های برتر
(۱۷)
داستان
(۹)
نثر ادبی
(۸)
شعر
(۷)
موضوعات متفرقه
(۱۱)
آن مرد هم ریش داشت
(۵)
ترافیک زمان
(۴)
آخرین مطلب
۹۷/۰۴/۰۶
آن مرد هم ریش داشت-5
۹۶/۰۴/۱۴
آدلای استیونسون
۹۶/۰۴/۰۷
ترافیک زمان-4
۹۶/۰۳/۳۰
از عالمی پرسیدند
۹۶/۰۳/۲۰
فقط انسانیت
۹۶/۰۳/۱۲
هیچوقت نذار
۹۶/۰۳/۰۷
ترافیک زمان-3
۹۶/۰۲/۳۰
وانمود کن از هیچ چیز دلخور نیستی
۹۶/۰۲/۲۰
گاهی باید...
۹۶/۰۲/۱۲
ما ندانیم که این نکته فناست
پربیننده ترین مطالب
۹۵/۱۰/۰۸
درد اگر بزرگ باشد
۹۵/۰۶/۲۱
برادر چقدر حقوق میگیری؟
۹۶/۰۳/۳۰
از عالمی پرسیدند
۹۵/۰۸/۱۰
اگر کوسه ها عقل داشتند!
۹۵/۰۷/۲۵
ژان والژان - بینوایان
۹۶/۰۴/۱۴
آدلای استیونسون
۹۶/۰۱/۰۲
آدم های کوچک و حقیر ترسناکترند
۹۶/۰۳/۲۰
فقط انسانیت
۹۵/۰۶/۲۶
این هفته هم به خدا می سپارمت...
۹۵/۰۷/۱۶
حتماً مادرت رو اذیت کردی...